اگر توی یه روز هم فامیلای مامانم دورهمی داشته باشن و هم پدریم نمیدونم کدوم رو انتخاب کنم که برم!

ولی طبیعتا ته ته دلم بیشتر پیش دورهمی های فامیل پدریمه!

چون جمعیت جوونش خیلی زیاده و آدمای خوش گذرون و سرخوشی هستن

از روز هشتم عید تا سیزدهم همه جوونای فامیل پدریم که حدودا پنجاه نفر هستیم باهم بودیم

هشتم عروسی پسرعموم بود بعد از عروسی دنبال ماشین عروس راه افتادیم و یک ساعت گشتیم

به ماشینای هم دیگه میرسیدیم باهم میرقصیدیم و میخندیدیم

فرداصبحشم دسته جمعی جوونا رفتیم یجایی که اسمش میانکاله ست

اونجام کلی دورهم خندیدیم و رقصیدیم

فردا ناهارش رفتیم خونه عمم و بعد زن عموم زنگ زد گفت همه جوونا شام بیاید خونه من

شب که شد همه دورهم جمع شدیم اول یکم خانوما و اقایون جدا نشستیم و حرف زدیم

تعدادمون چون زیاد بود شام رفتیم یه قسمت دیگه ی خونشون که یه سالن بزرگه و من اولین بار بود اونجارو میدیدم

موقع شام انقد مسخره بازی دراوردیم هممون حدودا یه ساعت طول کشید تا شام بخوریم

بعد از شام رفتیم تو هال و پانتومیم و بیست سوالی بازی کردیم

انقد خندیدیم هممون از چشامون اشک میومد

ساعت دو و نیم شب بود که پسرعموم و زن عموم آهنگو تا ته زیاد کردن ریختیم وسط دسته جمعی رقصیدیم

دیگه ساعت چهار صبح برگشتیم خونه اما برای فردا شبش خونه مامانبزرگم که فوت کرده و کسی نیس قرار گذاشتیم

خونه مامانبزرگم قدیمیه و دوتا اتاقه که یکیش پذیراییشه

انقد زیاد بودیم تو پذیرایی جا نمیشدیم  یه لحظه وارد شدم نفسم گرفت از کمبود اکسیژن

دور تا دور خونه نشستیم و خاطراتمونو گفتیم و بعدم یکیمون پاشد استندآپ بازی کرد و بعدشم دوباره زدیم و رقصیدیم

خانوما جدا نشستیم و قلیون کشیدیم،الان تک تک حرفایی که میزدیم رو یادم میاد هی میخوام بخندم

چون ما حرف زدن معمولیمون با هم از سر مسخره بازیه:|

برای سیزده بدر برنامه چیدیم و ساعت سه رفتیم خونه هامون

سیزده بدر حدودا هشتاد نفر بودیم،یجایی هست که بابام و عمه ها و عموهام زمین شالی دارن و ما هرسال قرارمون همونجاست

تا هممون جمع بشیم طول کشید و داشت حوصلمون سر میرفت

تا همه اومدن بساط ناهارو چیدیم

بعد از ناهار با یکی از ماشینا آهنگ گذاشتیم و دوباره رقصیدیم

بعد منو دخترای دخترعمه هام رفتیم یجا عکس گرفتیم،کلی عکسای قشنگ و خنده دار انداختیم

وقتی برگشتیم دیدیم جوونا جدا شدن تو یه اتاقی که وسط باغ ساختن

رفتم اونجا دیدم دارن چشمک بازی میکنن و بهم حکم میدن قلیونم میکشن ماهام بهشون پیوستیم

حتی پسرعمومو مجبور کردیم روسری سرش کرد رقصید برامون​​​​​​​

خلاصه بعدش دوباره جوونا رفتیم خونه مامانبزرگم که دعوا شد

پسرعموم و دخترعمه م میخواستن زودتر برگردن دیدن دونفر مست کردن و چاقو زدن به لاستیک ماشین پسرعموم

پسرعمومم شیفت بود باید زود برمیگشت ولی با اونایی که مست کرده بودن دعواش شد ،دخترعمم زنگ زد به پسرعمم،پسرعمم بدون اینکه به بقیه بگه اومد دخترعمم کفششو دراورد بزنه تو سرشون اشتباهی زد تو سر پسرعمم

دید کارش با لنگه کفش حل نمیشه دوید تو خونه گفت دعوا شده

همه ریختن بیرون و بزن بزن

آخرشم اونا کم اوردن و مشکل حل شد

پسرعموم میگفت تازه داشتم از غذا خوردنم لذت میبردم که دیدم وسط دعوام دارم جای غذا مشت میخورم

خلاصه بعدش یه سری رفتن خونه هاشون و یه سریا موندیم رفتیم بستنی فروشی

بعد از بستنی از هم خدافظی کردیم چون ما میخواستیم امروز برگردیم تهران

خانوم پسرعموم بغلمون کرد گفت باورم نمیشه فردا که بیدار میشم نمیام پیشتون بهتون عادت کردم

بهش گفتم دلم برات خیلی تنگ میشه بیا تهران زودتر

بعد که اومدیم خونه دلم حسابی گرفت

به دخترعمم پیغام دادم که دعوا شد نتونستم ازت خدافظی کنم گفت جدی میخواید فردا برید من گریه م گرفت چرا انقد زود من دلم براتون تنگ میشه

گفت کاش شمال بودید شما میاید هممون جمع میشیم

خلاصه الان که دارم اینارو مینویسم دلم گرفت از اینکه باید برگردیم و شاید چندماه دیگه همو ببینیمامیدوارم زود به زود بتونیم دورهم جمع بشیم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

writer19 بيمه درمان تکميلي Power Systems Protection کوردلیا شرلی Tammy کسب درآمد اینترنتی Patricia Sheila ایمان رنجبر رزین کاتیونی