عکس هایی که از خیابون طالقانی گرفته بود نفس من رو بند اورد
براش نوشتم کافیه مثل من کسی که دوسش داری تو یکی از بانک های خیابون طالقانی کار کنه!
اونوقت توی خیابون به اون بزرگی هوایی برای نفس کشیدنت وجود نداره و ساختمون های بلندش برات حکم زندان رو پیدا میکنه!
کافیه دلت توی یکی از ساختمون های خیابون طالقانی باشه
اونوقت گاهی دیوانگی ت تمام مرزهارو رد میکنه و چشم بازمیکنی و خودت رو رو به روی ساختمون بانک مورد نظر پیدا میکنی، و حسادت میکنی به تمام کسایی که میرن توی اون بانک و شمارشون به باجه ای میوفته که اون پشت صندلیش نشسته
کافیه دلت هر روز صبح تو خیابون طالقانی باشه!اونوقت حتی عکس هاشم نفست رو بند میاره و میفهمی دلیل نفس تنگیت بلند بودن ساختمون ها نیستساختمون ها بهونه ای برای پنهان شدن دیوانگی تو هستن!
میدونید؟
این روزها خودم رو تنبیه میکنم!وقتی درموردم با دوستم حرف میزنه تا میخوام خوشحال بشم به خودم میگم خب که چی؟توام درمورد این همه آدم روزانه حرف میزنی!
اما چقدر اسمم برام شیرین میشه وقتی به زبون میارتش!
این روزها صبورتر شدم
به خودم میگم به درک اگر پنجشنبه ندیدیش،به فرضم ببینیش،بجز اینکه خودت رو جلوی بقیه لو میدی و تا چند روز حالت از الانت بدتره مگه چیز دیگه ایم داره؟
همه چیزایی که بهم داده رو از جلوی چشمام برداشتم،نمیخوام فکر کنم که لحظه ای از ذهنش گذشتم
چرا این روزها با خودم لج میکنم؟
چه به سرم اومده؟
درباره این سایت